ما یه کتابی می خوندیم یه بار. توی اتوبوس. از آزادی تا چارراه ولیعصر. یه یارو داشت توش صبحونه می خورد. با یه درخت. که نمی دونم سرو بود. افرا بود، چنار بود. گردو بود، چی بود...
یه بارم توی پارک لاله، روی یه نیمکت نیشسته بودیم می خوندیم. یه بارم از تخت مون آویزون بودیم می خوندیم. یه بارم جلوی تخت ولو بودیم می خوندیم...
یاروئه هنوز داشت صبحونه می خورد. با یه درخت. که نمی دونم سرو بود. افرا بود، چنار بود. گردو بود، چی بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر