توی پاییز کلی شاخ های افتاده گوزن جمع می کردیم که توی راهِ ییلاق به قشلاق همراه ببریم. هر شب شاخ ها را مرتب بیرون چادر می چیدیم تا مارها وارد چادر نشوند. بعد با خیال راحت می خوابیدیم.
حالا، سال هاست توی راه بین ییلاق و قشلاق گم شده ام، یک دانه هم شاخ گوزن ندارم. این اطراف اصلن شاخ گوزن نیست. اصلن گوزن نیست. اما، تا دلت بخواهد مار هست. همین است که شب ها نمی شود خوابید. نمی شود با خیال راحت خوابید....
حالا، سال هاست توی راه بین ییلاق و قشلاق گم شده ام، یک دانه هم شاخ گوزن ندارم. این اطراف اصلن شاخ گوزن نیست. اصلن گوزن نیست. اما، تا دلت بخواهد مار هست. همین است که شب ها نمی شود خوابید. نمی شود با خیال راحت خوابید....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر