کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

743

آقا ما رفتیم لب چشمه، کوچیک بود. سبزه مون جاش نمیشد توش! نه که سبزه مون بزرگ بودا، نه!!! چشمه خعلی کوچیک بود. ولیکن شوما که می دونی، ناامیدی نیس تو مرام ما. بیل گرفتیم از آقا نگهبون! چشمه رو وسیع کردیم! عمق دادیم بش، حجمو بردیم بالا! ظرفیت بخشیدیم بِش!!! خولاصه! سبزه رو نَمِه نَمِه جانمودیم، توی چشمه! اما خب گِل مِلی شدیم رفت!! اومدیم خونه پریدیم توی حموم!!! آقا لیف ماماندوزمون رو کف مَفی کردیم، باد کردیم توش، ترکوندیم اش روی تنمون و گِل شوری رو آغازدیم! آقا هی شستیم، دیدیم گل هس. هی شستیم دیدیم گل هس. لاقربتا!!! تو گویی هواپیما سقوط کرده تو قبرستون! هر چی مرده استخراج می کردیم، بازم بود. هرچی گِل می شستیم، بازم گِل بود!

یوهو لیفمون توی هوا معلق شد واسه یه لحظه، صحنه دراماتیکی رقم خورد. لیفمون افتاد کف وان!!! لاقربتا!! تموم شده بودیم!! الانم از توی چاه فاضلاب باتون صوبت می کنیم! نگرانیمون از شیر بازِ آبه!!! الان آب همه جا رو میگیره! همسایه هامون میان از جشن کاهوخورون، خونه شون رو آب برده! البت از شوما چه پنهون، تو این تاریکیِ ساکت که نشستیم، یه نگرونی دیگه م داریم! این بخش خاک و گل اش که راس راسکی بود، آتیش اش ام ینی راسته؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر