کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

744

ما نگفته بودیم بتون جمبه ممبه تیک نولوجی رو نداریم؟! گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! 

آقاجان! نشسته بودیم، یوهو یه صدای ویزویزی اومد به گوشمون! گوش گوش کردیم! نفمیدیم چیه! آقا ما رو میگی! هول کردیم!!! یه کم گوش کردیم! دیدیم میخوره به صدای برقِ رو به اتصالی و اینا! آقا پریدیم فیوزو پوکوندیم! نشستیم همین جا که الان نشستیم! توی تاریکی!!! لاقربتا! صدا بازم می اومد...

خوب دیقت کردیم! دیدیم شبیه اون صدای اکتروت بود، الکترون بود، چی چی بود؟! توی آزمایشگاه فیزیک مدرسه، آقا مستوفی معلم مون می داد بمون، آزمایش کنیم، علم بیاموزیم. مایِ جاهل، تا روشو بر می گردوند، می زدیم به لبه آهنی میز. ازین صداها میداد! آقا مستوفی می ترسید...

آقا ما رو میگی! گفتیم یحتمل لحظات آخر عمرمونه!! بدی کردیم به آقا مستوفی الان داره انتقام میگیره! آقا ترسیده بودیما!!! هی چش چرخوندیم مستوف بَبو رو بیبینیم، نیومد لاکردار!!! بچه ها بش می گفتن مستوف ببوآ! ما می گفتیم مستوفی الممالک!!! به همین سیبیل ریشِ تراشیده مون قسم. آقا!!! نیومد که نیومد...

نشستیم فک کردیم با خودمون!! گفتیم لاقربتا! یقین صاحاب این ایمیله س! پای انتقام وسطه؟! قاتل اجیر کرده؟! 
یه آقایی، خانومی، جرقه نامی، هی به ما ایمیل می زد، ایمیلای ناجور، خاک برسری، روم به دیواری! ما چن بار معدبانه تقاضا کردیم، خواهر من، برادر من نرفست، اما نشد که نشد! از شوما چه پنهون، چن روز پیش خعلی تند برخودر کردیم باش!!! خوف ورمون داشت! گفتیم اومده انتقام! الان جرقه ای چیزی میزنه تو برقمون دود می شیم!!! یوهو یادمون اومد فیوزو پوکوندیم! خودمون یه آن حال کردیم با این پیش گیری بهتر از درمانمنون!!!

لاقربتا! حال کردنمون دیری نپایید!!! صدا بازم می اومد! یوهو توجهمون جلب شد به ظرف هسته آ!! از شوما چه پنهون، صوبا، شبا، نصفه شبا، یه موقعا انرجی لازم میشیم، دو تا خرما مییندازیم بالا! اما می دونین که سطل آشخال تو آشپزخونه س! آشپزخونه دور است! خولاصه! یه جعبه داریم! هسته ها رو جمع می کنیم! گذارمون به آشپزخونه اوفتاد! میندازیمشون دور!!! گفتیم این دیگه احتمال آخره! نکنه واس خاطر این چار تا هسته دانش مند هسته ای شده باشیم! مگه باقی شون چیکار می کرده ن! زکی!!! این تمبلی آخرش کار دستمون داد!!! لاقربتا! زیرچشی نیگا کردیم به پنجره!!! گفتیم الانه کوماندوآی نیروی آلفا و بتا و لامبدا بیریزن تو...

توی همین فکر و فوکرا بودیم که ملتفت شدیم صدا از توی دسشویی میاد!!! مارو میگی! پاورچین پاورچین، با نیم نگاهی به پنجره رفتیم توی دستشویی، پشتمون به دیوار، هوای اطرافو داشتیم! ینی دستمون آماده بود، که حدقل پولوکوپیِ نیروهای بتا رو پاره ماره کنیم، بعدش خب آلفا اینا ما رو پاره ماره کنن. با افتخار پاره شیم... 

خولاصه! تو همین فکرا بودیم که یوهو دیدیم صدا ازین تیغ ریش تراش تیک نولوجیک میاد!!! لاقربتا، پخش زمین شدیم!!! از راحتی خیال. آقا ما سوسمار دولوکس استفاده کن بودیم! بمون ازین باتری ماتری دارا دادن جدیدن!! جیلت؟! باتری دار؟! ما؟! بش میگیم بابا بیخیال ما شو!!! ما نسل سوس ماریم! ولی ممانعت کرد ازمون! لاقربتا!!! این دوکمه ش رو یادمون رفته بود بزنیم. وز وز می کرد همینجور!! 
آقا همین طور پخش زمین شده از راحتی، رخ تو رخ با تیک نولوجی، گفتیم بش: نگفته بودیم ما جمبه تیک نولوجی نداریم؟ گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! گفته بودیم یا نگفته بودیم؟! 

لاقربتا! هیچی نیمی گفت! وز می کرد و وز می کرد...
ما هی میگیم جمبه نداریم! تیک نولوجی ندین دست ما! بازم میدن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر