کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

1297

ما رفته بودیم حموم، همین طور نشسته بودیم توی وان و شیر آب رو وا کرده بودیم و به گرفتاری آمون می ان دی شی دیم. هر از گاهی ام اون یارویی که باش در چاه رو می بندن رو می چسبوندیم به کف وان، به نحوی که با زنجیر متصل بهش یه پل دُرس میشد بین زمین و محل اتصال زنجیرش به وان...

خولاصه، همین طور ان دیشه کونان نشسته بودیم و به سایه مون و سایه زنجیر توی آب نیگا می کردیم، که یوهو دیدیم لاقربتا!!! سایه مون از جاش بلن شد، رفت و این زنجیره رو گرفت، همچین آکروباتبازانه از روی پل ایجاد شده، استپ بای استپ رفت بالا و از وان پرید بیرون و گذاش رفت...

آقا ما رو میگی!! لاقربتا!!! یه چن لحظه ای اصن کُپ کرده بودیم، اما خب اهل کپ کردن طولانی مدت نیستیم. همون طور خیس و خالی پریدیم بیرون بی بی نیم کوجا رفت اش!!! لاقربتا!! دیدیم نیشسته بود روی کاناپه، با هوشنگمون کوکوی دو شب مونده می خورد...

هیچی نگفتیم، برگشتیم توی حموم و خودمون رو قشنگ شستیم. یه طوری که یقین حاصل کنیم سایه مون سیر شده. گیرم کوکوی دو شب موند بود، اما سیر که می کرد...

خولاصه...
هنوزم توی حمومیم ما...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر