کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

1028

سر ایرانشهر دارو بدست سوار تاکسی شدم. می رفتم سر فلسطین. گفت تا ولیعصر بیشتر نمی رود. بازهم سوار شدم. جلو کسی نشسته بود. نشستم روی صندلی عقب. مسافر جلویی برگشت عقب را نگاه کرد. بابام بود! بش سلام کردم. خندید. کمی بعد تاکسی ایستاد. بابام پیاده شد. منم پیاده شدم. راننده هم پیاده شد. تاکسی اما رفت! برگشتم نگاهِ راننده کردم، بابازرگم بود! سه تایی ایستاده بودیم توی میدان انقلاب، روبروی سینما بهمن. توی دست هام هیچی دارو نبود. توی تاکسی جامانده بود انگار.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر