کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

1169

کله سحر، یه چایی نپتونی زدیم، پریدیم پشت فنری هوندا، رفتیم که بریم پیش ننه هوشنگی، روزمادر و اینا بود خولاصه! سر راه سنگگ گرفتیم، یک و نیم متری! هوشنگمون میگه صبونه روزمادر رو باس اونجا بزنیم، مام که پایه!!! القصه، رسیدیم و موبارکباد رو زدیم تنگ اش!!! ننه هوشنگی ام زد پشت مون و خندید!!! در طول سه سوت چایی منقلی و املت رو ردیف کرد و خولاصه زدیم و نشاطی رفت، به به و به به!!!

ننه هوشنگی یه رادیو داره، ارثیه بابازرگ خدابیامرز هوشنگ! یه رادیو سه موج توشیبای سیاه! هوشنگمون رادیو رو از سر تاقچه آورد پایین و هی با پیچ اش ور می رفت!!! لاقربتا!!! این دیقه داشت اخبار از افغانستان می گفت. یه کم پیچوندش، شهرام ناظری از مطرب مهتابرو یه تقاضاهایی داش! یه کم دیگه پیچوند که یوهو آقام دعوت مون کرد سر زنگ هندسه!!! هوشنگمون هی پیچ رادیو رو می پیچوند و هی چیزای مختلف می زد ازش بیرون!!!

ما البت انتظار داشتیم ننه هوشنگی بگه به هوشنگ که انگولک نکنه هی رادیو رو، اما ننه هوشنگی اصن لبخندوار نیگا می کرد بِش!!! لاقربتا!!! ننه ما بود اگه الان، می گف بِذ کنار این صابمرده رو!!! برگشتیم به ننه هوشنگی گفتیم:‌ ننه!!! پَ چرا وقتی هوشنگی هی رادیو رو انگولک می کنه، شوما می خند؟! ننه هوشنگی انگاری که ما حواسشو پرت کرده باشیم، یوهو اومد به خودش و گفت بمون: چی میگی پسر؟! آقا ما رو میگی!!! گفتیم هیچی به مولا! همین میگیم هوشنگی هی ثانیه ای یه بار موج و اوج و فرود رو عوض می کنه، شوما می خندی چرا!؟ توی چه فکری هستی؟!

ننه هوشنگی گف بمون:‌ هعی پسر! به بهشت فک می کنیم!! گفتیم: به بهشت؟! چی جوری یَنی؟! گف بمون: که آیا بهشت همین جا نیس؟! گفتیم والا بلکمم باشه! به هوشنگی گف: یه دقه اونو خاموش کن! هوشنگی ام که انگار تازه واقف به صوبتای ما شده باشه، خاموش اش کرد. سکوتی محض همه جا رو فرا گرفت. یوهو حتا گنجیشکای پشت پنجره ساکت شدن، و ماشینای توی خیابون. و موشای توی جوب. حتا نون خشکی گذری. دنیا ساکت شد. حتا مولوکول های هوا هم ساکت شدن. که یوهو ننه هوشنگی سکوت رو شیکوند!!! گف: می بینی!!! هیچی صدا نمیاد!! گفتیم البت!!! گف: ولی اون موجای رادیو هس اینجا!!! گفتیم: البت!!! گف پس چرا صداش نمیاد؟‌ هوشنگمون گف: خب ننه، جناب مارکونی باس دس به کار شه! رادیو رو را بندازیم وسط، موجو بیگیریم! صداشون در میاد!!! ننه هوشنگی گف:‌دِ‌ همین دِ پسر!!!! همه موجا همیشه هس. تموم شون. واسه من، واسه شوما، واس احمدجامی و واس فلانی ربانی!!! همه ش واسه همه هس، همیشه، همه جا...

یه لحظه ننه هوشنگی ساکت شد، مام ساکت چش دوخته با لباش. ادامه داد: ولی خب، گیرنده ش مهمه. مث این رادیو سه موج!!! سه تا موج رو میگیره، از تموم امواج این اطراف. از کجا نه معلوم بهشت هم همین جا نباشه. موجش رو ولی باس بیگیری، تا بشنوی، ببینی!!! همین ما!!! دیشب تی لی ویز یون نداشتیم! موج کلاه قرمزی رو نشد بیگیریم! ندیدیم!!! اما کلاه قرمزی بود همین جا. ما گیرنده رو نداشتیم، نگرفتیم. می فمین که چی میگم؟

هوشنگمون گف البت!!! و باز رفت سر وقت رادیو و به پیچوندن پرداخت!!! ما اما، رفته بودیم توی فکر موجا، اوجا، فرودا. رفتیم لب پنجره، یه نیگا انداختیم به بیرون!!! دیدیم لاقربتا!!! ساعت نه صُب، خورشید تا لب بوم ننه هوشنگی اینا اومده بود پایین...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر