کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

1205

غذیه غرغرویی که دُم نداشت

یه روز گفتن به یه غورباقه بالغ
شاهدت کیه غرغرو؟
برگشت و گفت
شاهدم؟‌ 
مث همیشه...
به عادت معهود
به رسم پیشینیان
خب دُم ام...
بی بین،
ایناهاش...
دست زد به پشت اش،
اما خب یهو،
با این واقعیت شد روبرو
که دیگه دُم نداره او
نه، دیگه دُم نداره او...

یاد بچه گی آش افتاد
که دُم داشت
افتان و خیزان
فرو می رفت
توی آب های خروشان
دور می گشت ز خانه
کودکی ده ساله بوده
شیش در و شیش پنجره...
و خلاصه...
یک هو، یه جایی
که شد بزرگ و اینجوری
دُمش ناغافل شد ناپدید
یه شب خوابید و صب دیگه اونو ندید...
و حالا غورباقه بیچاره
مونده بی شاهد و آواره...
نیشسته توی شالیزارا و نیزارا
- توی هر جا که توش زار داشته باشه آ-
هی می کنه غرغر و نه قدقدا...
که چی اومد به سرش توی این دنیا...
با دُم اومد و بیدم داره میشه خوراک لک لکا...


{غارغاربیساحاب}

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر