مثل هدفون که وقتی توی گوش باشد با همه بلند حرف میزنی و متوجهِ فریاد زدنت نیستی، دنیای عمل هم ورطهی ابتذال است، بیآنکه عملگر خود متوجه باشد. مثل این است که آدمِ عاشق نمیتواند داستان عاشقانهی درست حسابی بنویسد، یا شعر عاشقانهی خوب بگوید، هر چه روی کاغذ بیاورد رقت آور میشود، مبتذل است. کسی که خوب توصیف میکند از بالا نگاه میکند. آنکه توی ماجراست اشراف ندارد به همه چیز برای توصیفِ دقیق، تحت تاثیر است. گفتم، دنیای عمل ورطهی ابتذال است. خردمند کسیست که کاری نمیکند و نظری نمیدهد، و فقط نگاه میکند و نگاه میکند، مرد حکمها کلیِ ازلی ابدیست. او خردمند است، هرچند مسئول نیست. خرد و مسئولیت با هم تضاد دارند. آدم برای پذیرفتن مسئولیت باید خرد را بگذارد زیر پا. همین است که میگویند عشق آن طرف عقل است، چون تنها یک مسئولیت اصیل وجود دارد، و آن هم عشق است.
خرد لذتی ندارد، زجری هم ندارد. خرد مثل جریان زمان است، مثل رودخانهی آرام توی دلتا. تغییر نمیکند، مینگرد و میگذرد. سیراب حتا نمیکند، گرچه سیراب میشوند رُستنیهای توی مسیرش، اما قصد سیراب کردن ندارد. همیشه میرود، همیشه هست، مثل رود. بی تغییر، بی شتاب، بی بالا و پایین. در آن سو اما، رودخانهی موسمی عشق است. یکهو طغیان میکند، زمینها را زیر آب میبرد، و خب بارور هم میکند. دوباره خشک میشود. زمستان یک طور است، پاییز شکلی دیگر دارد. پیشبینی پذیر نیست، مگر برای خردمند. که هزاران سال الگوی طغیان و خشکسالی را نگریسته. برای خردمند آدمها بسیار شبیه هماند.
خرد نتیجهی بدیهی زمان خواهد بود، عمرِ محدودِ آدم است که خردمند را خارقالعاده میسازد. خردمند کار نهصد سال را توی نود سال به انجام رسانده. آدمها اگر جای نود سال نهصد سال زندگی میکردند، عشقی روی زمین باقی نمیماند، نود سال اما، ایده آل است برای عموم. نود سه تا سی سال است. هر سی سال، یک چیز اساسی تغییر میکند. نه که دگرگون شود، فرم میگیرد، نرم میشود، هموار میشود. صیقل میخورد. صد و بیست را اگر خانهی پر بگیرد، آنگاه، چهل مهم خواهد شد جای سی. صد و بیست اما، دور از دست ساکنان جهانست. جهانی که توش، دنیای عمل لاجرم، ورطهی ابتذال خواهد شد.
خرد لذتی ندارد، زجری هم ندارد. خرد مثل جریان زمان است، مثل رودخانهی آرام توی دلتا. تغییر نمیکند، مینگرد و میگذرد. سیراب حتا نمیکند، گرچه سیراب میشوند رُستنیهای توی مسیرش، اما قصد سیراب کردن ندارد. همیشه میرود، همیشه هست، مثل رود. بی تغییر، بی شتاب، بی بالا و پایین. در آن سو اما، رودخانهی موسمی عشق است. یکهو طغیان میکند، زمینها را زیر آب میبرد، و خب بارور هم میکند. دوباره خشک میشود. زمستان یک طور است، پاییز شکلی دیگر دارد. پیشبینی پذیر نیست، مگر برای خردمند. که هزاران سال الگوی طغیان و خشکسالی را نگریسته. برای خردمند آدمها بسیار شبیه هماند.
خرد نتیجهی بدیهی زمان خواهد بود، عمرِ محدودِ آدم است که خردمند را خارقالعاده میسازد. خردمند کار نهصد سال را توی نود سال به انجام رسانده. آدمها اگر جای نود سال نهصد سال زندگی میکردند، عشقی روی زمین باقی نمیماند، نود سال اما، ایده آل است برای عموم. نود سه تا سی سال است. هر سی سال، یک چیز اساسی تغییر میکند. نه که دگرگون شود، فرم میگیرد، نرم میشود، هموار میشود. صیقل میخورد. صد و بیست را اگر خانهی پر بگیرد، آنگاه، چهل مهم خواهد شد جای سی. صد و بیست اما، دور از دست ساکنان جهانست. جهانی که توش، دنیای عمل لاجرم، ورطهی ابتذال خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر