کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

1539

کاری که نداشتم. منتظر ایمیل بودم. که ببینم اصلاحیه‌ها چطوره و چه باید کرد. بالاخره ایمیلی نرسید تا اینکه گشنه‌م شد. گفتم ایول! برم یه غذای ردیف بخورم! یه بررسی کردم یه رستوران که غذایی که دوس داشتم رو داش. آدرس رو مرقوم کردم و و رفتم کاپشن و اینا رو بپوشم. راه افتادم تا سر خیابون که یهو یادم افتاد آدرس رو برنداشتم! هیچی! گفتم با خودم بی‌خیال آقا! سر خیابونشی! میری جلو پیدا می‌کنی! رفتم و رفتم و رفتم! اما دریغ از یه رستوران حتا. یهو یه دیواری ممتدی دیدم ته خیابون. گفتم: حالا که اومدم اینجا، برم ببینم دیواره چیه! عجیب غریبه آ. رفتم! دیدم ازین ور تا اون ور دیواره. پشت دیوار؟ قبرستون.

گفتم برم یه فاتحه‌ای بخونم. غذا که گیرم نیومد. اومدم برم تو قبرستون که دیدم جلوش نوار کشیدن، روش نوشته پلیس. که یعنی پلیس اجازه نمیده برین تو! در حال تعجب بودم که واس چی پلیس نمیذاره بریم تو قبرستون که یهو یه تیر شلیک شد. فیششش، صداشو شنیدم از بیخ گوشم! تا اومدم به خودم بیام یه ماشینی بغل دستم واستاد و دو نفر منو کشیدن توش و رفتن. حالا من شالم رفته تو دهنم، کلاهم رفته تو چِشَم، ته کاپشنم گیر کرده لای در، اصن حرف نمی‌تونستم بزنم که.

ماشینه اما همین‌طور می‌رفت و می‌رفت. تا من بالاخره خودمو جم و جور کردم و شالمو از تو دهنم در آوردم و کلامو از تو چشم کشیدم بیرون و درو وا کردم یه کم که کاپشنو از توش در بیارم که یهو دیدم ملت دارن هجوم میارن تو. منم واس اینکه زیر دست و پاشون له نشم سریع پریدم بیرون و یه گوشه سنگر گرفتم. سه تا ایستگاه از خونه بالاتر بود. هنوزم گشنه‌م بود. از مترو رفتم بیرون. دوازده تا تخم مرغ گرفتم از بقالی و راه افتادم سمت خونه. رسیدم دم در که دیدم یه یارو نشسته روی پله‌های جلوی ورودی خونه. کپی چارلی چاپلین! ولی چاق بودا. گنده هم بود. مثلا اورسن ولز بود ولی توی لباس و کلاه و قیافه‌ی چاپلین! خلاصه دیدم جلوی دره بش گفتم: بفرما! و تخم مرغا رو بش نشون دادم! گفت: باشه بریم!

رفتیم بالا. توی آسانسور توی آینه نگاه کرد و کلاهشو مرتب کرد. و انگشتش رو زد تو دهنش و آورد سمت من! گفتم: هی! چیکار می‌کنی؟! گفت کلاتو که از تو چشت در آوردی جاش همین‌طور داره خون میاد! ببین! نیگا کردم! تموم تنم خونی مونی بود! انگشتشو که تو دهنش کرده بود زد به چِشَم که دیگه خونش بند اومد. رفتیم با هم تو. سریع تو قابلمه آب ریختم و سه مشت برنج کردم توش و یه ذره نمک پاشیدم و گذاشتم بپزه. همچین که آبا بخار شد یه مشت سبزی خشکم اضافه کردم بهش و خوب هم زدم و درشو گذاشتم. یه بیس دیقه بعد کره‌ی ایرلندی رو گذاشتم توی ماتابه آب شه واسه نیمرو. چار تا نیمرو رو ردیف کردم و با برنج آوردم روی میز که دیدم نیس یارو! یه یادداشت اما بود به جاش. توش نوشته بود: من کره‌ی ایرلندی دوس ندارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر