از اوایل سال ۲۰۱۳ یک جنبشی راه افتاده به اسم Idle No More، مال آبوریجینالهای کاناداست و حالا هی تمام سرخپوستهای دنیا دارند بهش میپیوندند. دنیا خب چند تا نژاد دارد، یکی سفیدها که عامل پیشرفت دنیایند، یکی سیاهها که برده بودند و حالا کم کم رنگپریده میشوند و رییسجمهور حتا. یکی زردها که وظیفهی تولید را به عهده گرفتهاند، از تولید چندین میلیاردی آدمیزاد بگیر برو تا نوک مداد اتود. نژاد چهارم هم سرخپوستها هستند. سرخپوست که میگویم نه فقط اهالی سنتی آمریکا و آمریکای لاتین. این کلمه حالا معنیش گستردهتر است. هر کسی که نقش اساسی داشته در پیشبرد دنیا، اما در زمانهای پیش از تاریخ، در زمانهایی که نه دنیا و نه اهالیاش دیگر به خاطر ندارند، بهش میگویند سرخپوست. یعنی من بهشان میگویم سرخپوست. و ازین حیث خیلی معتقدم این جنبش Idle No More یا من اسمش را بگذارم بیکاریهرگز باید مد نظر هر کسی که سرخپوست است قرار بگیرد، طوری فراتر از چیزی که بنیانگذارانش توی سر داشتهاند.
میدانید، کافیست سرخپوست - با آن تعریفی که گفتم - یک لحظه سرش خلوت باشد و کاری نداشته باشد انجام دهد و بخواهد آرام بنشیند روی کاناپهاش و چای بنوشد و فیلمی چیزی ببیند، یکهو یکچیزی میآید بیخ گلویش را میچسبد و تمام فکر و خیالش تسخیرِ خاطراتی میشود که هیچکس یادش نیست. بیشتر که فکر میکند خودش هم یادش نمیآیدشان. حتا خودش هم به نظرش میآید اینها خاطره نیستند، اینها فانتزیاند، تاریخ نیستند، اسطورهاند. کم کم که این باور بازوهاش قوی و قویتر میشود، سرخپوست بیچاره فرو میرود توی کاناپه، نفسش تنگ میشود، چراغهای اتاقش تشنج میکنند و معلوم نیست کی و چگونه بشود که باز رها شود ازین حس و حال و برگردد به دنیای سفیدها و سیاهها و زردها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر