کنت دراکولای بیچاره از اول که خون نمیخورد که. اول دندانهاش شروع کردند به بزرگ شدن. بعد که داشت غذا میخورد هر یک بار که فک بالا را فرود میآورد روی پایینی برای جویدن، این دندانهای نیشِ پیشآمدهش فرو میرفتند این جا و آنجای دهان بیچارهش و هی خون قاطی غذاش میشد. انقدر خون قاطی غذاش شد که دیگر خو گرفت به طعم خون. بعد از مدتی هم که دیگر خونی براش نماند که قاطی شود با غذاش، شروع کرد به خوردن خون بقیه. این را من امروز فهمیدم، هم شام دیشب که جای نهار خوردم و هم صبحانهای که جای شام خوردم مزهی خون داشتند. بعدش که چایی میخوردم دهانم بیشتر میسوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر