آنقدر نوشتم و ناخنهام را کوتاه نکردم که ناخن شست انگشت اشاره را سوراخ کرد و انگشت اشاره ناخنش شکست. حالا من ماندهام با اشارههایی که باد از توش رد میشود و شست خونچکانم. روی کاغذ به جز قطرههای سرخ خون که میافتند روی تکه ناخن شکستهی اشارهی سوراخ هیچی نیست. هیچ نوشتهای نیست. هیچی از این همه که من نوشتهام و به خاطرش اشارهام را به باد دادم و شستم خونین شده نیست. انگار همهش خواب بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر