کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

1556

آنقدر نوشتم و ناخن‎هام را کوتاه نکردم که ناخن شست انگشت اشاره را سوراخ کرد و انگشت اشاره ناخنش شکست. حالا من مانده‎ام با اشاره‎هایی که باد از توش رد می‎شود و شست خون‎چکانم. روی کاغذ به جز قطره‎های سرخ خون که می‎افتند روی تکه ناخن شکسته‎ی اشاره‎ی سوراخ هیچی نیست. هیچ نوشته‎ای نیست. هیچی از این همه که من نوشته‎ام و به خاطرش اشاره‎ام را به باد دادم و شستم خونین شده نیست. انگار همه‎ش خواب بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر