پروفسور هورا گف: اما بذار برگردم به تو و دوستات!!! کارتون واقعن عالی بود! تموم اون پلاکاردا!! اون شعارها!! عالی بود! عالی!!! مومو با تعجب پرسید: شما اونا رو خوندین؟ پروفسور، در حالی که دوباره قیافه ش داشت جوون می شد، گف: تا آخرین کلمه شون...
مومو گف: ولی انگار کسی دیگه ای این کارو نکرد!! پروفسور گف: منم ترسم از همینه!! مردای خاکستری هر روز قوی تر میشن!! مومو گف: شما مردای خاکستری رو میشناسین؟ پروفسور گف: همون قدری که اونا منو میشناسن!!! مومو گف: شما به دیدن شون میرین؟ پروفسور گف: هرگز!! من هرگز این این خونه خارج نمیشم!! و اونام نمی تونن وارد اینجا بشن! حتا اگه راهش رو بلد باشن!!!
مومو گف: ولی شما گفتی که تموم پلاکارهای ما رو دیدی، اگر ازین جا خارج نمیشی چطور تونستی ببینیشون؟! پروفسور هورا گف: با این همه چیز بین!!! بذار بهت نشون بدم!! بیا توش رو ببین!!! پروفسور یه دستگاه مانندی رو به مومو نشون داد!! ولی مومو هر چی توش رو نیگا می کرد چیزی نمی دید!!! مومو گف: من چیزی نمی بینم!!! پروفسور گف: باید فوکوسش تنظیم شه!!! بعد از یه کم ور رفتن مومو تصاویر واضحی رو دید!! تعداد زیادی مردای خاکستری رو دید که توی تموم شهر داشتن این ور اون ور می رفتن و با هم صحبت می کردن!! پروفسور گف: اینا در مورد تو صحبت می کنن، می بینی، همه می خوان تو رو دستگیر کنن!!!
مومو در حالی که داشت به مردای خاکستری نگاه می کرد پرسید: چرا صورت همه شون خاکستریه؟پروفسور گف: چون از مُردار تغذیه می کنن! غذای اونا زمان های مردمه!!! هر انسانی یک سهمی از زمان داره! اما این سهم تا وقتی زنده س که اون آدم صاحبش باشه، همین که آدمی بخشی از سهم اش از زمان رو از دست میده، اون زمان می میره! و مردای خاکستری از همین زمان های مرده تغذیه می کنن...
مومو پرسید: یعنی اونا انسان نیستن؟ پروفسور گف: نه!! این چهره آدمیزادی شون فقط ظاهره! زیرش آدمی نیس!! مومو گف: پس اونا چی ان؟! پروفسور مکثی کرد و گف: اگه بخوام خیلی دقیق بگم: هیچی!!! مومو گف: اگه بهشون زمان نرسه چی میشن؟ پروفسور گف: دود می شن می رن هوا!!! همون جایی که ازشون اومدن!! این مردای خاکستری وقتی سر و کله شون پیدا میشه که مردم قدر سهم شون از زمان روی نمی دونن!!! وقتی میخوان زمان رو برای آینده ذخیره کنن!! غافل از اینکه سهم هر کسی از زمان مشخصه!!! بیشتر و کمتر نمیشه!!! هر چی زمان ذخیره میکنن به وسیله مردای خاکستری خورده می شه!!! یه آبم روش!!
پروفسور هورا که داشت این حرفا رو می زد، دوباره قیافه ش آروم آروم پیرتر شد...
مومو گف: ولی انگار کسی دیگه ای این کارو نکرد!! پروفسور گف: منم ترسم از همینه!! مردای خاکستری هر روز قوی تر میشن!! مومو گف: شما مردای خاکستری رو میشناسین؟ پروفسور گف: همون قدری که اونا منو میشناسن!!! مومو گف: شما به دیدن شون میرین؟ پروفسور گف: هرگز!! من هرگز این این خونه خارج نمیشم!! و اونام نمی تونن وارد اینجا بشن! حتا اگه راهش رو بلد باشن!!!
مومو گف: ولی شما گفتی که تموم پلاکارهای ما رو دیدی، اگر ازین جا خارج نمیشی چطور تونستی ببینیشون؟! پروفسور هورا گف: با این همه چیز بین!!! بذار بهت نشون بدم!! بیا توش رو ببین!!! پروفسور یه دستگاه مانندی رو به مومو نشون داد!! ولی مومو هر چی توش رو نیگا می کرد چیزی نمی دید!!! مومو گف: من چیزی نمی بینم!!! پروفسور گف: باید فوکوسش تنظیم شه!!! بعد از یه کم ور رفتن مومو تصاویر واضحی رو دید!! تعداد زیادی مردای خاکستری رو دید که توی تموم شهر داشتن این ور اون ور می رفتن و با هم صحبت می کردن!! پروفسور گف: اینا در مورد تو صحبت می کنن، می بینی، همه می خوان تو رو دستگیر کنن!!!
مومو در حالی که داشت به مردای خاکستری نگاه می کرد پرسید: چرا صورت همه شون خاکستریه؟پروفسور گف: چون از مُردار تغذیه می کنن! غذای اونا زمان های مردمه!!! هر انسانی یک سهمی از زمان داره! اما این سهم تا وقتی زنده س که اون آدم صاحبش باشه، همین که آدمی بخشی از سهم اش از زمان رو از دست میده، اون زمان می میره! و مردای خاکستری از همین زمان های مرده تغذیه می کنن...
مومو پرسید: یعنی اونا انسان نیستن؟ پروفسور گف: نه!! این چهره آدمیزادی شون فقط ظاهره! زیرش آدمی نیس!! مومو گف: پس اونا چی ان؟! پروفسور مکثی کرد و گف: اگه بخوام خیلی دقیق بگم: هیچی!!! مومو گف: اگه بهشون زمان نرسه چی میشن؟ پروفسور گف: دود می شن می رن هوا!!! همون جایی که ازشون اومدن!! این مردای خاکستری وقتی سر و کله شون پیدا میشه که مردم قدر سهم شون از زمان روی نمی دونن!!! وقتی میخوان زمان رو برای آینده ذخیره کنن!! غافل از اینکه سهم هر کسی از زمان مشخصه!!! بیشتر و کمتر نمیشه!!! هر چی زمان ذخیره میکنن به وسیله مردای خاکستری خورده می شه!!! یه آبم روش!!
پروفسور هورا که داشت این حرفا رو می زد، دوباره قیافه ش آروم آروم پیرتر شد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر