اندر آن ظلمت شب آب حیاطم دادم.
گرچه آب شیر آشپزخونه نزدیکتر بود.
ولی خواستیم بریم تو حیاط،
یه هوایی هم خورده باشیم،
مخصوصا اندر آن ظلمت شب،
که هوا خیلی میچسبه.
اما آخرش،
یعنی اون لحظهی آخر
دمِ دری در مرز مشترک خونه و حیاط،
یادمون اومد که اکهعی،
ما که حیاط نداریم اصن،
که حالا آبش چی باشه!
پس برگشتیم توی رختخواب،
آبم نخوردیم تازه.
ولی عوضش همه رو بیدار کردیم.
یه آبم روش
که البته گفتن نداره که
نخوردیمش
گرچه آب شیر آشپزخونه نزدیکتر بود.
ولی خواستیم بریم تو حیاط،
یه هوایی هم خورده باشیم،
مخصوصا اندر آن ظلمت شب،
که هوا خیلی میچسبه.
اما آخرش،
یعنی اون لحظهی آخر
دمِ دری در مرز مشترک خونه و حیاط،
یادمون اومد که اکهعی،
ما که حیاط نداریم اصن،
که حالا آبش چی باشه!
پس برگشتیم توی رختخواب،
آبم نخوردیم تازه.
ولی عوضش همه رو بیدار کردیم.
یه آبم روش
که البته گفتن نداره که
نخوردیمش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر