کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

1508

اندر آن ظلمت شب آب حیاطم دادم.
گرچه آب شیر آشپزخونه نزدیک‎تر بود.
ولی خواستیم بریم تو حیاط،
یه هوایی هم خورده باشیم،
مخصوصا اندر آن ظلمت شب،
که هوا خیلی می‎چسبه.
اما آخرش،
یعنی اون لحظه‎ی آخر
دمِ دری در مرز مشترک خونه و حیاط،
یادمون اومد که اکهعی،
ما که حیاط نداریم اصن،
که حالا آبش چی باشه!
پس برگشتیم توی رختخواب،
آبم نخوردیم تازه.
ولی عوضش همه رو بیدار کردیم.
یه آبم روش
که البته گفتن نداره که
نخوردیمش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر