رفتیم به حومه شهر چار خط کتاب بخوانیم که چارخط کتاب به شوق آمد و پریدن و جهیدن گرفت. مام رهاش کردیم در همان حومه شهر و به ناحومه بازگشتیم بی که بار هیمه ای بر دوش. می گفتند در حومه شهر هیمه هایی هست که بسوزانیش خنک می کند جای گرم. گوشت را می شود توی شعله هاش انداخت، نیم ساعت نشده یخ می زند. از ما اما، چار صفحه کتابمان را ضبط کرد حومه و شهر هیچ چیز هم نداد که نداد. مبلغی عرق کردیم و همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر