کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

1426

بالشت عجیب و غریب ترین عضو خانواده تختخواب است. عجیب و غریب ازین نظر که توانایی خارق العاده ای در یادآوری خاطرات دارد، این جور توانایی را در سایر اعضای خانواده تختخواب ندیده بود. نه در لاحاف، نه در روتختی، نه در تشک، نه حتا در خود تخت. توی تخت روی بالشتش نشسته بود و خاطراتش را مرور می کرد.

فرق بالشت با سایر اعضای این خانواده چیست؟ اینکه بالشت را از پَر، پُر می کنند. پر اسباب پرواز است. بالشت می تواند پرواز کند، و از آن ارتفاع بسیاری چیزها معلوم است که روی زمین مشخص نیستند. همین است که بالشت با بال شروع می شود. 

پرنده که بالا می پرد، هم جلوی رویش را می بیند، هم پشت سرش را. بال بالشت اما هر چه بالاتر می پرد، چرا فقط باران خاطره است که بیشتر می بارد؟ چرا فقط پشت سرش را می بیند؟ 

این سوالی بود که برای پاسخ بهش رفته بود و زبان پرنده ها را یاد گرفته بود. چاره ای نداشت. یادآوری خاطرات دیوانه اش می کرد، مثل خار بود توی چشم. نه می گذاشت بخوابد، نه می گذاشت نخوابد. برای رهایی ازش هر زحمتی را به جان می خرید. 

پاسخ این بود: چون پرهای توی بالشت همه طلسم شده اند. چرا؟ چون هیچ پرنده ای با رغبت و رضایت پرهایش را به هیچ بالشتی نداده در طول تاریخ بالشتی جهان. بنابراین، پرهای بالشت ها همه طلسم شده اند. از آن بالا فقط پشت سر را نشان می دهند. خاطرات تلخ و شیرین را به خاطر می آورند. آن هم توی دنیایی که یادآوری خاطرات شیرین، از به یاد آوردن خاطرات تلخ، تلخ تر است. 

هر چه با پرنده های عالم صحبت کرده بود و مذاکره، هیچکس حاظر نبود به اندازه یک بالشت پر، با رضایت بهش بدهد. در مقابلِ هیچ چیزی حاضر نبود. این شد که تصمیم گرفت راز پرنده شدن را پیدا کند. و یافته بود. می خواست خودش از پر خودش، با رضایت، به اندازه یک بالشت به خودش ببخشد، مگر بالشتی داشته باشد نه فقط خاطره بین. 

الان پرنده ای بود نشسته روی بالشتی از پرهای خودش. باز هم اما، بال های بالشت هر چه بالاتر می رفتند، جو خاطرات سنگین تر می شد. دریغ از یک نگاه به آینده. اما چرا؟! پاسخی که هرگر نیافت این بود: پرها اگر به زور گرفته شوند، پرها طلسم می شوند، اگر به رضایت، پرنده. 







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر