کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

1382

غذیه خاک گل کوضه گران

یکی بود یکی نبود
یه سیاره ای بود یه جایی
ملت اش همه تشنه...
آب نداشتن بخورن بیچاره آ...
له له میزدن و روزگار میگذروندن...
تا اینکه یکی بشون گف یه روز،
بیاین سیاره مون رو بذاریم در کوزه
بعدش آبشو بخوریم!
همه قبول کردن و گفتن یک صدا:
به به و به به!!! با به اضافه...
بعدش اما دیدن کوزه ای که جاشه سرش
سیاره شون ندارن خب!!! 
این شد که خواستن کوزه بسازن!
خاک کافی نبود...
پس به جاش هی آدم درست کردن
بعد کُشتن و دفن کردن
که خاک گل کوزه گران بشن آدما...
هی ساختن و کُشتن و دفن کردن
که خاک گل کوزه گران بشن آدما...
هی ساختن و کُشتن و دفن کردن
که خاک گل کوزه گران بشن آدما...
هنوزم که هنوزه...
مشغول همین کارن...
هنوز خاک کافی نیس...
هنوزم همه تشنه ن...



{غارغاربیساحاب}

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر