کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

1412

یکی بود یکی نبود، یه روز یکی داشت کارشو می کرد که یهو یکی دیگه اومد سه تا هندونه گذاشت زیر بغل اش. اما مگه زیربغل یه آدم چن تا هندونه جا میشه؟ در بهترین شرایط یکی زیر این بغل، یکی زیر اون بغل، بنابراین هندونه سوم افتاد پایین و شکست. یارو تو فکر این بود که این دو تا هندونه رو چطوری زیربغل اش نگه داره که یه یارو با یه نیسان پر از هندونه سر رسید. نگو سه تا هندونه ای که زیر بغل اش گذاشته بودن دزدی بوده. هیچی دیگه، یارو دو تا هندونه رو تحویل داد، پول هندونه شکسته شده رو پرداخت کرد و کلی بابت اینکه آقای هندونه فروش به جرم دزدی ازش به پلیس شکایت نکرده بود تشکر کرد و قصه ما رو، در حالی که کلاغه مشغول خوردن هندونه شکسته شده روی آسفالت بود، به سر رسوند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر