کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

1329

صدای فریادی و بعدش شلپ! سومین نفر است توی این ماه. که خودش را از بالای دکل کشتی پرت می کند توی آب و خوراک کوسه ها می شود. خب، حق بهشان باید داد. هفته ها بنشینی توی سبد یک متر در یک متر، سی متر بالاتر از همه ی دیگران و هی آب ببینی و آب، همه ش آب شور. حال آنکه انتظار خشکی داری. انتظار خشکی با چشمه های جوشانِ آب شیرین. هر کس تحملی دارد، خشکی که نبیند، یک روز می پرد توی شورآبه ها تا غذای کوسه ها شود.

سه سالِ بی خشکی گذشته و آخرین جاشوی باقی مانده، در حالی که گلوی خراشیده اش از بس آب شور نوشیده، نای فریاد هم ندارد، خودش را از بالای دکل انداخته توی شورآبه ها. فریاد جاشو اگرچه نیست، صدای شلپ اما همچنان می آید. شورآبه ها تا ابد صدا دارند، شورآبه ها تا ابد کوسه پرورند.

حالا ناخدا مانده و کشتی خالی. پای چوبی اش را آنقدر می زند روی عرشه که سوراخ و سوراخ تر می کُنَدَش، در هم می شکندَش. کشتی آرام آرام فرو می رود توی آب های شور. با تمأنینه، انگار روی هر سانت اش که فرو می رود فکر می کند. مثل رقص جادوگر سرخپوست برای درمان آخرین بازمانده قبیله. سرشار از ناامیدی، اما همچنان موزون و با تمأنینه. افتخار مال اولین هاست و ننگ مال آخرین ها. رنج هم مالِ هر آنچه در میانه.

کشتیِ کف دریا، خانه ی کوسه ها اما نمی شود. کوسه ها خواهان کشتی های روان اند نه خانه های به گل نشسته. کشتی های توش جاشوهای تشنه ی آب شیرین. کوسه ها خانه نمی خواهند، غذا می خواهند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر