کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

1373

یه روز یه ماره بود که از پونه خوشش می اومد، دوس داشت یه پونه جلو خونه ش داشته باشه. واسه همین شروع کرد به تظاهر کردن که از پونه بدش میاد، تا اینکه بلخره یه پونه جلو خونه ش سبز شد. ازون روز ماره اصن دیگه از خونه بیرون نمی رفت، از ترس اینکه پونه تو چشاش بخونه که این ازش خوشش میاد، یا توی رفتارش ببینه، آخه خب، این جور چیزا رو نمیشه پنهون کرد، می دونین که.

این شد که همه ش پشت پنجره خونه ش نشسته بود و پونه هه رو نیگا می کرد. اما نمی تونست بره بهش آب بده، کود بده. می ترسید اگه پونه بدونه این ازش خوشش میاد بذاره بره. آخه از قدیم و ندیم میگن پونه ها در صورتی جلوی خونه مارا سبز می شن که مارا ازشون بدشون بیاد.

هیچی دیگه! ماره انقد توی خونه ش پشت پنجره موند و به پونه هه زل زد و نرفت بیرون واسه شکار که از گشنگی همون پشت پنجره مُرد. بعد از چن روز که دیگه بوی تعفن جنازه بُلَن شده بود همسایه هاش رفتن تو خونه ش و جنازه مار رو لب پنجره پیدا کردن. زنگ زدن پلیس و جنازه رو بردن پزشکی قانونی مارا.

می دونین، کارِ کارآگاهای پلیسِ مارا خیلی آسونه، آخه مارا یه خاصیتی که دارن، اون آخرین تصویری که موقع مرگ می بینن توی چشم شون می مونه. پزشکی قانونی می تونه اونو استخراج کنه و قاتل سریع کشف میشه. 

گزارش پزشکی قانوی زیر عنوان فوق محرمانه واسه رییس پلیس مارا فرستاده شد: آخرین تصویر مشاهده توی چشم مارِ مرده، پونه ی جلوی در خونه ش بود. رییس پلیس آروم گزارش رو گذاشت توی گاوصندوق و درش رو قفل کرد. بعدش رفت پایین واسه مصاحبه با خبرنگارا. اونجا علت مرگ خوردن موش مرده ای ذکر شد که با مرگ موش کشته شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر