کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

1405

یکی بود یکی نبود، یه روز یکی بود که می خواست خرش از پل بگذره، بعدش به عنوان یه خر از پل گذشته ببره بذارتش به معرض فروش، بعدش با پول خرش بره دو تا گاو بخره. بعد شیر گاوا رو بفروشه، باش چن تا مرغ بخره، بعد با پول تخم مرغا و جوجه هاشون و گوساله ی اون گاوا یه خونه بسازه با سه تا اتاق خواب، بعد دو تا از اتاق خواب ها رو به مردم اجاره بده، با پول یکیش عروسی کنه، با پول اون یکی زمینای اطراف خونه ش رو بخره یه مزرعه بزرگ درست کنه و با زنش سه تا بچه داشته باشتن و به خوبی و خوشی تا آخر عمر هم زندگی کنن. 

اما غافل ازین بود که عامل تعادل خر دُمش هست و این خرش از کُره گی دُم نداشت. همین که رفتن روی پل خره پاش لرزید و افتاد توی آب، اینم اومد خر رو نجات بده که خودش افتاد توی آب. همین طور آب این و خرش رو برد تا از یه آبشاری که جلوتر بود افتادن پایین. مردم پایین آبشار یه مرد و یه خر و دو تا گاو و کلی مرغ و یه زن و سه تا بچه رو دیدن که از بالای بشار افتادن پایین. همه براشون کف زدن و منتظر برنامه بعدی تخمه شیکوندن. 

قصه ما به سر رسید، الاغه به اون ور پل نرسید، از بس که از کُره گی دُم نداشت...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر