کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

1787

شوما یک نقطه به من بده، من تا خود صبح و فراتر از آن بهش زل می زنم. اگه پلک زدم چشم راستم مال  شوما. اگه پلک نزدم چشم چپم مال شوما. الی آخر. اما اولش شوما یک نقطه به من نشان بده. یک نقطه ناقابل...

این دنیا از نقطه تهی شده. می دانید! نقطه هم که نباشد خط نیست، خط نباشد، صفحه نیست. صفحه نباشد هیچ حجمی نخواهد بود. یعنی نقطه که نباشد هیچ چیزی نیست. کلن خالی است، نیست ...

ممکن است بگویید ولی همه چیز که هست که. همین خودت! همین کیبورد، همین ما. همین پلاس. همین انگوشت ها. همین کله. همین ماشین ها. همین ساختمان ها. همین صندلی ها. همه هستند که. 

اگر بگویید، خواهم گف: اتفاقن به نکته قشنگی اشاره کردید و انگوشت روی نقطه خوبی گذاشتید. بنده هم همین سوالات برام وجود دارد، که اگر هیچ چیز نیست، پس اینها چیست؟!

یکی تان شاید بگوید همین نقطه خوب که که ما روش انگوشت گذاشته ایم چی؟! این نقطه نیست؟! تو که گفتی نقطه ای وجود ندارد دیگر در لای تنهایی هستی...

من پاسخ ام بدین صورت خواهد بود: آخ!! دست روی دلم مگذارید که خون است ازین یک چیزی گفتن و یک کار دیگر کردن. ازین که بیرون و درون کله م انقذه تفاوت دارد. دلم خون است برادر جان. برادر جان . برادر جان . نمیدونی چه تلخه وارث درد پدر بودن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر