یک بار ساعت دو صبح توی شهر گم شدم، ساعت چهار و نیم رسیدم خانه. چند هفته بعد که همان مسیر را در روز آمدم، بیست دقیق بیشتر طول نکشید. خیابان ها گرچه همان بودند، همه اما، جور دیگر می نمودند...
روز همان شب است، با این تفاوت که روشن است. زمین همان زمین است، خیابان ها همان، خانه ها و درخت ها و دریاها و دریاچه ها، همه همان. با این حال، روز کجا و شب کجا...
گاهی یک تفاوت، و تنها یک تفاوت، دو دنیا را، که از هر جهت شبیه اند جز آن یک مورد، چنان متفاوت می کند که بازشناختن شان از هم ممکن نیست...
اما، همیشه شبیه روز و شب، تفاوت به آشکاریِ روشنای و تاریکی نیست، و همین، مبنای سوء تفاهم های وحشتناکی است که کابوس می آفرینند...
روز همان شب است، با این تفاوت که روشن است. زمین همان زمین است، خیابان ها همان، خانه ها و درخت ها و دریاها و دریاچه ها، همه همان. با این حال، روز کجا و شب کجا...
گاهی یک تفاوت، و تنها یک تفاوت، دو دنیا را، که از هر جهت شبیه اند جز آن یک مورد، چنان متفاوت می کند که بازشناختن شان از هم ممکن نیست...
اما، همیشه شبیه روز و شب، تفاوت به آشکاریِ روشنای و تاریکی نیست، و همین، مبنای سوء تفاهم های وحشتناکی است که کابوس می آفرینند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر