کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

1460

اونقدی بیدار نبودیم که بشه گفت بیداریم
اونقدی خواب نبودیم که بشه گفت خوابیم
اون وسطا...
اون مسطا...
توی اون هاگیر و هاول...
لشگریان دشمن رو می دیدیم
هر کدوم مخوف تر بودن
از سی و هفت تا سربازرس ژاور
خیلی بودن...
هفتاد و صدهزارتایی می شدن...
به تقریب...
مث عقرب از طرفین در حال نفوذ بودن...
بازی بدون توپ می کردن...
توپ اما زیر پای دروازه بان تیم ما بود...
ابرا مث اتوبان تهران قم
تند و تند ز جلو خورشید رد می شدن
تاریک می شد
روشن می شد
اونقدی روشن نمی شد که بشه گفت روزه
اونقدی تاریک نمی شد که بشه گفت شبه
دروازه بان فریاد ی زد:
تیم بالا
تیم بالا
یه نیگا به تیم کردیم
کسی نمونده بود...
ما بودیم...
توپ زیرپامون بود...
داد می زدیم...
هی داد می زدیم...
ابرام مث اتوبان قم...
دشمنام هفتاد و صدهزارتایی می شدن...
به تقریب...
توپ زیر پامون بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر