کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

1900

نشسته بودیم توی اتاقمون
که دیوار یوهو صدایی کرد
دیدیم یه خط مث مورچه
داره راه میره روی دیوار
و میشکافه دیوارو...
اون موقه بود که چشم مون رو وا کردیم
دیدیم لاقربتا!!!
خط نیس...
ترک خورده دیوار...
ترک هی بزرگ و بزرگ تر شد
هی عمیق و عمیق تر شد...
تا اینکه قد یه غار وا شد...
چشم مون رو دوباره بستیم و رفتیم
قدم گوذاشتیم توی غار
توی ترک...
توی دیوار...
چشم مون رو جایی رو نمی دید
این شد که وازش کردیم...
نیگا کردیم
یه آشپزخونه بود
با یه یاروی ناراحت توش
نشسته رو زمین
گفتیم:‌ چته مشتی؟!
گف: زکی! با یه خانوم اینطوری صوبت می کنن؟!
چیزی نگفتیم!
گف: شیرمون سر رفت! گاز خاموش شد! 
کلیدو زدیم!
همه چی رفت رو هوا...
خواستیم بپرسیم بی شیر، رو هوا چیطو میشه روزگار رو گذروند
که مامان مون صدامون کرد...
مجبور شدیم بریم...
قدم که گذاشتیم از ترک دیوار بیرون
یهو افتادیم!
از هوا...
تو هوا...
هوا رنگ شیر سوخته بود...
زیرمون هوا...
بالامون هوا...
اما تومون هیچ هوا و هوس و آرزویی نبود...
همچنان داریم میریم پایین...
اما نمی رسیم...
صدای مامانمون از دوردست ها میاد...
و همه جا رنگ شیر سوخته س...
چشم مون رو وا کردیم...
ترکای دیوارو میشمریم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر