کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

1484

نشسته بودیم
زمین زیر پامون سفت بود
می خندیدیم و گل میشنیدیم
عطرش تو دماقا می پیچید 

زمین زیر پامون نرم شد
باد اومد...
تابستون هنوز تابستون بود
مث زمین که هنوز زمین بود:
اما دیگه سفت نبود
تابستونم گرم نبود

عطرش می اومد
هنوز که هنوز بود
دلمونم که درد گرفته بود
هر چی زنگ دستشویی رو می زدیم
کسی درو وا نمی کرد
هیشکی ام زنگ خونه رو نمی زد
هیشکی آ ...
هیشکی زنگ خونه رو نمی زد...

بالاتر از سیاهی رنگی نیس
پس لباس سیاها چی میشن...
لباس سیاها چی میشن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر