کل نماهای صفحه

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

1483

توی راه
وسط مه و جاده
معجونی بود واس خودش
سرفه می کرد
سرفه می کردیم
می خندید
نیگا می کردیم
خولاصه
چشامونو نمی خواستیم وا کنیم
یا شایدم کردیم
اونشو یادمون نیس...
می خندید
نیگا می کردیم
نیگا می کردیم
می خندید...
قورباغه ها توی مه شنا می کردن...
دُماشون یکی یکی می افتاد...
آخریش که افتاد،
رسیدیم...
مه هم تموم شده بود...
هیچی به هیچی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر